شامگاه نـــهم بهمن ماه ، مـــهربانان و مـــهراندیشان گرمابخــش محفل مهربانی میشوند.
همه ساله به پاس شکرگزاری از نعمتهای ایزد دانا و دعای نزول باران و با آمدن خیر و
برکت به خانه های مهرورزان در پشت بام ها و بر بلندای کوه ها گرداگرد آتشی جهان افروز
مینشینند و پایکوبی میکنند، ساز و دهل میزنند و آواز کله کوهی و گاهی شاهنامه خوانی
میکنند، آنقـــدر گرمـــابخش محفــل مهربـــانی میــشوند که گویی پیـــدایش چـــیزی اســت.
آری، پیدایش آتش در این روز اتفاق افتاد.
روزی که مهربانی و شور و شعف به دلی مهربان افتاد.
داستان پدیدآمدن آتش و بنیاد نهاندن جشن سده درشاهنامه بدین گونه آمدهاست که
هوشنگ با چند تــن از نزدیکـــان از کوه میگذشتنـــد که مار سیــاهی نــمودار شد.
هوشنگ سنگ بزرگی برداشت و به سوی آن رها کرد. سنگ به کوه برخورد کرد
و آتش از برخورد سنگها برخاست.
بر آمد به سنگ گران سنگ خرد | هم آن و هم این سنگ گردید خرد | |
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ | دل سنگ گشت از فــروغ آذرنگ | |
جهـانـــدار پیـــش جـهــان آفرین | نیایــش همی کرد و خواند آفرین | |
که اورا فروغی چنین هدیه داد | همیــــن آتــش آن گاه قــبله نهاد | |
یکی جشن کرد آنشـب و باده خورد | ســـده نام آن جـــشن فرخنده کرد |